رمان عاشقانه با نام محبت عشق !!!
محبت:مي تونم با خود آقاي آريايي صحبت کنم
دلش لرزيد حرف ان دختر در گوشش تکرار مي شد من نامزادشم من نامزادشم ولي من که زنشم نامرد
دل به يک آدم نامرد بستم دلمو شکوندي سروش ناراحت کنار دوستانش برگشت
محبت:سرووش نمي ياد حالا کسي نيست منو ببره
آناهيتا آبي را که مي خورد با شنيدن اسم پسر از دهان محبت ان را بر صورت مهناز که با دهاني باز و با
تعجب بر روي او خالي کرد
مهناز:اااااه چيکار مي کني ديونهه
آناهيتا:نامرد اين سروش کيه اي ناقلا تو هم اره
محبت غم زده نگاهي به آنها کرد من نامزادشم شروع به گريه کردن کرد مهنازو اناهيتا نگاهي به يکديگر
کردن و هرسان به طرف او رفتن مهناز بغلش کرد
محبت:سروش شوهرمه پست فطرت نامزاد داره به من نگفته بود خيلي نامرده
مهناز:تو که شوهر نداشتي
محبت:بابا برتينا همين آقاي آريايي مي شناسين که اخمو خشک اون شوهرمه
و کل داستان را براي انها تعريف کرد آناهيتا نگاهي به او کرد و پکي زد زير خنده مهناز نيز به خنده افتاد
محبت:رو يخ بخندين
هر سه بخنده افتادن هيچ کدام از آنها حرف او را باور نداشتن محبت بلند شد و به طرف حياط راه افتاد به
جز شماره کيوان ديگر شماره اي از کسي نداشت
کيوان:بله بفرمايين کيوان منم که هميشه در دسترسم
محبت خنده اي کرد
پسورد:http://hamechionline.blogfa.com
دانلود pdf
حجم فایل:1.8مگ
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: رمان ، محبت عشق ، ،
برچسبها: